جدول جو
جدول جو

معنی ده باش - جستجوی لغت در جدول جو

ده باش
(شِ کَ تَ/ تِ بَ تَ / تِ)
باشندۀ در ده، اهلی. (یادداشت مؤلف). رام و خانگی. (ناظم الاطباء). قققه، زاغ ده باش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل باز
تصویر دل باز
جای وسیع و با صفا و خوش منظر، دلگشا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده گان
تصویر ده گان
ده ده، ده تا ده تا، ده تایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهباشی
تصویر دهباشی
در دورۀ افشاریه تا قاجاریه، سردستۀ ده فراش، فرمانده ده سرباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورباش
تصویر دورباش
فرمان دور شدن، کنایه از نیزۀ دو شاخه ای که در قدیم پیشاپیش پادشاه می برده اند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند، برای مثال برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دور باشی بر جگر خورد (نظامی۲ - ۲۳۱)،
کنایه از آهی که از ته دل برآید، برای مثال چو دارا جواب سکندر شنید / یکی دور باش از جگر برکشید (نظامی۵ - ۸۱۵)، کنایه از مانع، کنایه از نگهبان شاه
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
مرکب از عدد چهار + صد + هزار، اربعمائه الف. عددی که از هزار برابر کردن عدد چهارصد پیدا شود
لغت نامه دهخدا
(شَهْ)
شاه باش. در تداول عامه، سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. نثار. رجوع به شاه باش و شاباش شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. واقع در 13هزارگزی شمال باختری سکوهه. سکنۀ آن 183 تن می باشد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان میاندربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 48هزارگزی شمال باختری کرمانشاه. سکنۀ آن 150 تن می باشد. آب آن از سراب ایوان تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهباش
تصویر دهباش
اهلی، رام و خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
درباره به راستای اینک با عنان تونهادم این مکرمت را که به راستای من کردی درباره در موضوع راجع به توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
بلیغ زبان آور، شعبده باز، جای وسیع و با صفا محلی با روح و خوش منظر: (خانه دل بازیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده زبان
تصویر ده زبان
دارای ده زبان، ده دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده تاس
تصویر ده تاس
کفش چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورباش
تصویر دورباش
امر به دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه دو شاخه دارای چوبی مرصع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را کنار بکشند، عصا نیزه کوچک، ناچخ تبرزین، نقیب غافله چاوش، آهی که از ته دل بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
دباشی: دهبان کسی که بر ده سرباز فرمان میراند فرمانده ده سرباز، سر دسته ده فراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتباش
تصویر اهتباش
فراهم آمدن به دهش رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه باش
تصویر شه باش
سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهباشی
تصویر دهباشی
((دَ))
فرمانده ده سرباز
فرهنگ فارسی معین
نیزه ای دوشاخه با چوبی جواهرنشان که در قدیم پیشاپیش شاهان می برده اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند، تبرزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در باب
تصویر در باب
درباره، در این باره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
Openhearted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
sincère
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
открытый сердцем
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
offenherzig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
відкритий серцем
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
otwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
坦率的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
de coração aberto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
dal cuore aperto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
abierto de corazón
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
openhartig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
berlapang hati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
उदार ह्रदय
دیکشنری فارسی به هندی